سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوران عقد... - دل نوشته

صفحه نخست پست الکترونیک آرشیو وبلاگ طراح قالب
دوران عقد...

روزهای اول عقد...

منم مثل خیلی های دیگه ... مثل خیلی از دخترای تازه عروس منتظر بودم که شوهرم وقتی میاد برام چی میخره ...آخه اون از یک شهر دیگه می اومد ومنم چشم انتظار دیدنش...

وقتی می اومد خیلی خوشحال می شدم . حالا چشمم به کیف اش بود که ...

وقتی دست هاش میرفت سمت کیف دلم میریخت خیلی احساساتی بودم و پر از ذوق ... اما کتابهاشو در می آورد و شروع می کرد به مطالعه ... یه طوری می شدم انگار تو دلم غم می اومد . اما بخاطر اینکه دوستش داشتم  سعی میکردم فراموشش کنم و همین که سالم رسیده و پیشم هست خدا رو شکر میکردم ...

شاید چیزی برام نمی خرید اما پر از محبت بود ...

اولین سالی که با هم عقد کردیم و تولدم شد ...همه ی اعضای خانواده برام یه جشن کوچولو خانوادگی گرفته بودند منم بازم چشام می چرخید دنبال شوهرم که چی برام خریده ...

وقت باز شدن هدیه ها متوجه شدم هدیه ی شوهرم به من یک کتابه ... یکی از کتاب های خودش ... یهو حالم گرفته شد میدونستم دستش خالیه ... منم با خوشحالی گفتم وای خدا همون که کتابی که دوست داشتم چقدر دلم می خواست برای خودم بخرم و شروع کردم به خوندن در حالی که ته دلم بغض سنگینی نشسته بود ...

چند ماهی از عقدمون گذشت و مناسبت های مختلف روز زن ... .و .و .و هیچ وقت دستش نبود تا چیزی بخره ...

از هدیه هایی که آورده بود تو دوران عقد برام دو بار 2 قطعه سنگ از دو شهری که رفته بود و گفت چیزی نداشتم فقط خواستم بگم به یادتم . 4 عدد از کتابهای دوران مجردی خودش . چفیه ی جهادی و تسبیح نذری .  3 بار هلوی کال باغ فامیلشون . 3 شاخه گل رز . 2 شاخه گل باغچه ی خونه  ی خودشان ...تیشرت خودش ...خودکارش ...

شاید ساده بودند اما پر از عشق و محبت بود و همین دلمو خیلی شاد میکرد ... تو دوران عقد هیچ وقت لباس و خرید نداشتیم .

اما گاهی اوقات سوال اطرافیان و نگاه هاشون تاثیرات منفی سرم می گذاشت ولی خوب مقابله کردم ...

و دوران عقدمان به همین شکل گذشت ...گ




+ نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 6:56 عصر توسط همسر یک طلبه | نظر
کلیه حقوق مادی و معنوی این وبلاگ محفوظ می باشد
طراحی شده توسط وب تولز

بازی آنلاین

بازی آنلاین

عکس

طراحی سایت

ابزار وبلاگ

قالب وبلاگ

موسیقی بی کلام

دانلود اندروید

گرافیک - ابزار طراحی

برترین مطالب